بابانول

  

اندیشه های مسمومی که امروز در تمام تار و پود ذهنم جای گرفته است مرا به کجا خواهد برد. خسته ام از زیستن و دل تنگ از فلاکتی که پایانی ندارد. به کجا باید گریخت و از کدامین سمت نغمه شاد یک زندگی مسالمت آمیز به گوشم خواهد رسید. در عبور تمام لحضه های تلخ آن چه باقی می ماند خاطراتی تلخ تر است که تا مغز استخوان را می سوزاند و زندگی را کدرتر و دل تنگ تر جلوه می دهد.

ای کاش می توانستم به وسعت درد مردمم اشک هایم را بر روی برف و یخ خانه های بی پدری که حتی دستی نیست تا نوازششان کند می ریختم شاید اندکی گرما می توانست کودکان فراموش شده در این خانه ها را گرم کند.

و آن گاه که بشر از زیستن نا امید می شود و دردها امان از کفش می رباید خداوند آن چنان زمین را فریبنده و زیبا زینت می کند که حتی بر لبان خشک و ترک خورده پا برهنگان لبخند می آورد و برق امید را در نگاه شان تداوم می بخشد.

و ریزش دانه های سفید برف جادویی است که بدون شک کسی را تاب مقاومت در برابر آن نیست و براستی کیست که بگوید برف و زمینی که پوشیده از نهایت سفیدی و پاکی شده، زیبا نیست؟ کیست که بگوید می شود زمین را لطیف تر و معصوم تر از یک روز برفی یافت؟ باران می بارد، می شوید و پاک می کند اما در حال باریدن و شستن، آلودگی ها که سرازیر می شود و جریان می یابد به ما نشان می دهد که چقدر محیطی که در آن نفس می کشیم متعفن و آلوده است و باران با فروریختن هر قطره اش به ما می گوید که ای بشر اگر من نباشم چه خواهد شد؟

اما دانه های سفید برف رقص کنان می آید و بر زمین می نشیند و صورت خسته و تکیده این کره سرشار از سیاهی را برای لحظاتی هم که شده پاک پاک به تصویر می کشد، بی صدا، آرام و آهسته بر بام ما می نشیند و بر تمام سیاهی ها و آلودگی ها دامن سفید و پاک خود را می گسترد تا مبادا بشر شرمنده شود از آن چه که کرده و از آن چه که بر سر خود و زمین آورده است.

برف می خواهد برای همیشه بماند و بر تمام نابرابری ها و رنگ ها سایه افکند. تا سیاه و سفید و زشت و زیبا همه و همه یکسان به نظر آید، یک دست سفید، با طراوت و زیبا! اما افسوس که ما به آلودگی خو گرفته ایم و نفس های آلوده ما از دیدن این پاکی و لطافت به تنگی می افتد و وجدان های خفته را می آزارد و می خواهیم زمستان هر چه زود تر به پایان برسد و برف ها آب شود و آب ها هم به جویبارها بریزند و در زمین فرو روند و ما هم به روزمرگی های خود بپردازیم.

برف بر روی بام ها می نشیند و از کلکین خانه ها درون شان را نظاره می کند و از وقاحت آدم ها به تنگ می آید و آلودگی ها شان روز به روز گسترده تر و آزار دهنده تر می شود او می خواهد بازگردد و بشر را تنها بگذارد همان گونه که مسیح روزگاری در فصلی سرد و شاید در روزی برفی به دنیا آمد تا با نفس مسیحایی خود بتواند بشر را از آلودگی ها پاک کند. اما در نهایت دل تنگ از تمام پرده دری ها به صلیب کشیده شد و به آسمان ها پرواز کرد همان گونه که دانه های برف با عشق و مهری عجیب به سمت زمین پر می کشند و خسته از تماشای این همه رذالت و آلودگی باز می گردند.

و برفی که امسال خواهد بارید و برفی که در حال باریدن است امروز تضاد هایی رقت انگیز را مشاهده خواهد کرد. در گوشه ای از دنیا عید کریسمس است و درختان کاج را آزین می بندند و خانه های گرم و لباس های لوکس و گرم، هرگز نخواهد گذاشت که سرما کودکان شان را آزار دهد و جشن هایی که در راه است و پای کوبی که صدایش هر خفته ای را بیدار خواهد ساخت، شعف کریسمس 2009 را صد چندان می سازد.

کودکان رفاه و سرمایه داری بی خبر از این که لبخند هاشان به قیمت اشک های هزاران کودک دیگر مثل کودکان غزه و افغانستان و نقاط تاریک و به فراموشی سپرده شده، به دست آمده، معصومانه می خندند و آدمک برفی های مضحکی می سازند که نگاه شان سرشار از شیطنت و ملاحت است.

ای کاش بشر تا این حد خود خواه نمی بود و روشنایی و نور را فقط برای خود نمی خواست، ای کاش انسان امروز قدرت درک دردهای دیگران را پیدا می کرد و از زخم زدن و درد دادن توبه می کرد و باری دیگر جنایتی را رقم نمی زد به بهانه این که بهشت از پیش برای او مهیا شده و خداوند در قالب مسیح تجسم پیدا کرده و برای پاک شدن گناه انسان به صلیب کشیده شد، خون خود را ریخت تا بشر این نازپرورده موجود، به رستگاری ابدی برسد و این سرآغاز تراژیدی انسان افزون خواهی شده که برای رفاه و آسایش از خون ریختن و زخم زدن و سوزاندن ابایی ندارد! ای کاش مسیح امروز در میان ما می بود و با دم مسیحایی اش، زخم های ناسوری را که روان کودکان معصوم سرزمین های اشغالی و هر سرزمین دیگر را که به ناحق به استعمار در آمده است شفا می داد و میان زشت و زیبا داوری می کرد.

ای کاش امسال با فرو ریختن هر دانه برف بر روی کشور هایی که نعمت و برکت خداوندی شامل حال شان شده و حاصل خیز ترین و زیبا ترین قسمت های زمین را در اختیار دارند، محبتی الهی و نغمه ای لطیف و دل انگیز از انسان دوستی گره می خورد و بر بام خانه ها می نشست و آن ها چشم های خسته و رنجوری را که از کریسمس و شادی آن فقط حسرت و آه و سرما را لمس کرده اند به درون خانه دل خود می آوردند و زخم ها و اشک ها شان را از خود می ساختند و هرگز برای رفاه خود به قربانی لبخند های دیگران و به صلیب کشیدن شادی های دیگران اقدام نمی کردند.

ای کاش بابا نوئل به خانه تمام کودکان فقر و جنگ و ترس و ناامیدی سر می زد و در کفش های کهنه و پر وصله آن ها، لبخند های گم شده شان را می آورد هر چند که بسیاری از کودکان دنیا مثل شمار زیادی از کودکان افغانستان حتی پاپوشی برای دریافت این هدیه ها ندارند!!

ای کاش مسیح می آمد و یک بار دیگر زمین را شفا می داد اما این بار نه از طاعون و وبا و یا زخم هایی که جزامیان را به فراموش خانه ها رانده بود بلکه برای شفای قلب های بیمارانی که امروز برای سود و نفع بیشتر آن چنان حریص و درنده خو شده اند که جمجمه های کوچک و معصوم کودکان بی گناه هم راضی شان نمی کند و زمین را در هاله ای از کینه توزی و بی ثباتی و ناامنی غرق کرده اند.

کودکان آن سوی کره زمین دراین شب ها با هیجان به خواب می روند و با دیدن درخشش درخت های کاج که به زیبایی تزئین شده است زندگی را زیبا و سال نو را زیباتر می بینند و در انتظار آمدن بابا نوئل در رختخواب های نرم و گرم شان به خوابی عمیق و رؤیایی فرو می روند اما افسوس که کریسمس برای کودکان سرزمین های درد و خون، جز گرسنگی و سرما پیامی ندارد و رختخواب های نمناک و سرد آن ها خواب را از چشم هاشان ربوده است و ترس و وحشت و انفجار و بوی باروت فرداهایی تلخ و مصیبت بار را تصویر می کند، ولی همین کودکان آن قدر بزرگوار و مهربان هستند و مسیح را دوست دارند که بگویند کریسمس مبارک!!



   
 

 

 

 




? نویسنده: نگار

نوشته های دیگران
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منوى اصلى
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
لوگوی دوستان
خبرنامه ی وبلاگ