سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بابانول

[تصویر: 2zs5eyq.gif][تصویر: 6t08rs.gif][تصویر: 30w464y.gif][تصویر: 2cztsht.gif][تصویر: el663a.gif][تصویر: 21e0wo3.gif]

? نویسنده: نگار

نوشته های دیگران

? نویسنده: نگار

نوشته های دیگران

? نویسنده: نگار

نوشته های دیگران
اخیرا در شبکه دو بی بی سی فیلم مستندی رو تحت عنوان "چهره واقعی بابانوئل" نشون دادن که درهای یک دنیای جدیدی رو باز کرد یک دنیای واقعی.

بابانوئل افسانه ای است که به یک قدیس در سده های اول میلادی بر می گرده. قدیسی که در زمان زندگیش با کارهای خیریش زبانزد همشهری هاش بوده و بعد به افسانه بابانوئل تبدیل می شه.

تصویر کامپیوتری از بابانوئل

بابانوئل امروزی ما تغییر شکل یک اسقف متعصب از جنوب ترکیه بوده با دماغی شکسته و اعصابی ضعیف و دلی چون دریا. اسم این اسقف نیکولاس یا نیکولا بوده.

برگردیم به ???? سال پیش. در ساحل جنوبی ترکیه امروز بقایای یک شهر باستانی هستش شهری به اسم مایرا که زادگاه بابانوئل ما، یعنی نیکولای قدیس بوده.

در یک قسمت از این شهر خانه های غار مانند وجود داشته که از صخره ها تراشیده شده بودن و قسمت دیگرش خانه های سنگی.

در این شهر رومی ها حکومت می کردن و مسیحیان رو که اون زمان یک فرقه مخفی بودن سرکوب می کردن.

بابانوئلی که ما ازش حرف می زنیم و اینجا بهش سانتا کلاز می گن در اون شهر و در اون شرایط به دنیا می آد.

ادامه مطلب >>



فرانکو یک پژوهشگر ایتالیائی که رد پای بابانوئل رو دنبال کرده درباره این شهر می گه:

این شهر باستانی سرشار از احساسات مذهبی مسیحیه. جائیه که کارهای خیر نیکولا سر زبانها افتاد و بعدها بصورت مراسم کریسمس مثل کادو گذاشتن زیر درخت کاج رواج پیدا کرد. اینجا بود که ???? سال پیش در دور افتاده ترین گوشه امپراتوری روم افسانه بابانوئل زاده شد.

نیکولا در همون خردسالی پدر و مادرش را از دست می ده و ثروت زیادی رو براش به ارث می ذارن. نیکولا در سنین بالاتر به یک روحانی خیر خواه شهرت پیدا می کنه.

کارهای خیر نیکولا زبانزد مردم می شه. کارهای خیری که بعدأ جزو رسم و رسوم کریسمس امروزی می شه.

تاریخدانان معتقدن که رسم کادوهای کریسمس به یکی از کارهای خیر نیکولا مربوط می شه.

"نیکولای قدیس باخبر می شه پدر فقیری در شهرش می خواد از فرط تنگدستی دخترانش رو بفروشه. نیکولا شبانه و مخفیانه از پنجره خانه اون مرد کیسه سکه ها ی طلا به داخل خونه می اندازه و فرار می کنه. شب سوم پدر فقیر کمین می شینه و نیکولا رو شناسایی می کنه و دستش رو می شه."

کم کم نیکولا از یک روحانی به یک اسقف و بعد در زمان خودش به یک قدیس نیکو کار مشهور می شه.

ولی برخلاف این نیکو کاریش و برخلاف اونچه که در چهره بابانوئل امروز دیده می شه. نیکولای قدیس یک مرد خوش اخلاق و خندان نبوده. کتک کاری نیکولا با یک اسقف همزمان خودش موضوع چندبن نقاشی قرون وسطی بوده.

از استخوانهایی که از نیکولا باقی مونده و امروز در زیارتگاهی در شهر باری در جنوب شرقی ایتالیا نگهداری می شه، آثار شکستگی روی صورتش دیده می شه که نشون می ده نیکولا در طول زندگیش دعواها و زد و خوردهای زیادی داشته.

در برنامه مستند شبکه? بی بی سی که درباره بازسازی چهره واقعی بابانوئل بود. جمجه نیکولای قدیس بررسی شد.

جمجمه ای که به همراه بقیه استخوانهای بدنش در یک تابوت بزرگ سنگی قرار داره و هیچکس حق دیدن یا دست زدن به اون رو نداره. فقط ?? سال پیش اجازه داده شد که مورد تحقیق علمی قرار بگیره و الان فقط عکس و نقشه اندازه های اون در دست هستش.

کارولین ویکنسون در منچستر بریتانیا:" ما از عکسها و اندازه های دقیقی که ?? سال پیش از جمجمه سنت نیکولا در دست داریم، تونستیم شکل سه بعدی جمجمه رو با کامپیوتر بازسازی کنیم.
کامپیوتر با بررسی برآمدگی های استخوان، ماهیچه های صورت این جمجمه رو بازسازی می کنه.

الان می بینم که استخوان دماغ این جمجمه پریدگی داره یعنی یک زمانی دماغ نیکولای قدیس با یک ضربه از طرف چپ شکسته و کج شده.

 

 

 

استخوانهای نیکولای قدیس قرن سه میلادی که در طول تاریخ به شخصیت بابانوئل تبدیل شده. بعد از مرگش در کلیسایی در شهر خودش پتارا نگهداری می شده و گفته می شه که از استخوانهای اون چیزی شبیه به گلاب ساطع می شده. گلابی که کشیشان کلیسا در بطری های کوچک می ریختند و به زائران می فروختند.

این استخوانها در قرن?? میلادی بوسیله ملوانان ایتالیایی دزدیده می شه و به کلیسا و زیارتگاه امروزیش در شهر باری آورده می شه. این استخوانها هنوز اونجاست و هنوز تصور می شه که از خودشون مایعی معطری بیرون می دن.

فرانکو محقق ایتالیایی که داستان زندگی بابانوئل و در نتیجه نیکولای قدیس رو دنبال می کنه در اینباره می گه:" من خوشحالم که استخوانهای نیکولای قدیس تا امروز در ایتالیا هستش حداقل بکل مفقودنشده ولی خوب درعین حال از اینکه این استخوانها از کلیسای اصلیش بوسیله ملوانهای ایتالیایی دزدیده شده شرمنده هستم. شاید اگر استخوانها به ایتالیا آورده نمی شد هیچوقت افسانه بابانوئل متولد نمی شد و خیلی از رسم و رسوم کریسمس بوجود نمی آمد."

 

یکی از رسومات امروزی کریسمس که بخاطر نقل انتقال استخوانهای نیکولا به ایتالیا باب شده، گذاشتن شیرینی یا کادو در جورابهای رنگی که معمولا به شومینه میخ می کنن یا به درخت کریسمس می بندن.

در قرن ?? میلادی راهبه های فرانسوی بعد از رفتن به زیارتگاه باری تحت تأثیر این قدیس قرار می گیرن و به تقلید از اون میوه و خشکبار و آجیل در جوراب پر می کنند و شبانه در خانه فقیران می گذارن.

 

بابانوئل واقعی چه شکلی بوده؟

کارولین ویکنسون در منچستر که روی جمجمه نیکولا کار کرده تونسته تصویر مجازی صورتش رو بازسازی کنه.

او در این باره می گه:" تمام ماهیچه های صورت این جمجمه رو بطور مجازی بازسازی کردیم.
تصویر پوست و مو روی صورت هم بازسازی شده. کامپیوتر داره به ما نشون می ده که نیکولای قدیس که بعدأ به بابانوئل معروف شده واقعأ چه شکلی بوده."

این چهره واقعیه نیکولای قدیسه، مردی با چانه پهن، گردن عضلانی پوست تیره با دماغی پهن و کج.

ولی چه شد این چهره صدها سال بعد به شکل بابانوئل خندان با لباس قرمز در آمد و چرا روز تولد سنت نیکولا با کریسمس یکی شد؟

الیستر مک گراث از دانشگاه آکسفورد:" پیروان آئین پروتستان که مخالف سرسخته خرافات مذهبی بودن، روی افسانه سازی های که درباره نیکولای قدیس شده بود خیلی حساسیت به خرج دادن. و جشنهای مذهبی مربوط به این قدیس رو ممنوع کردن، از جمله جشن ? دسامبر که مربوط به نیکولای قدیس بود."

"ولی مردم آنقدر به نیکولا و افسانه بابانوئل علاقه پیدا کرده بودن که روز تولدش رو با روز تولد مسیح یکی کردن تا به اون بهانه جشنهای مربوط به این قدیس همراه کریسمس برگزار بشه، و از بین نره."

افسانه نیکولای قدیس به تدریج تغییر شکل داد و تصویری که ازش در نقاشی ها کشیده می شد دیگه از حالت یک قدیس خارج بود.

در قرن ?? میلادی نیکولای قدیس رو به شکل یک کوتوله خندان نقاشی کردن و در قرن ??نقاشی به اسم توماس نکست( nexet ) این شخصیت رو به شکل یک پیرمرد خندان ترسیم کرد و در قرن ?? شرکت نوشابه سازی کوکاکولا تصویر بابانوئل رو که دو قرن پیشتر نقاشی شده بود رو با تبلیغاتش جهانی کرد.

ولی هنوز استخوانهای نیکولای قدیس معجزه می کنه و الان در کلیسای باری، شیلنگ باریکی به داخل حفره ای درتابوت سنگی نیکولا وارد شده و از اون قطره قطره مایعی به داخل یک بطری کوچک ریخته می شه.

در برنامه مستند بی بی سی برای اولین بار بعد از ?? سال دوربین کوچکی رو وارد قبرکردن تا بتونن داخلش رو ببینند.

فرانکو:" استخوانها کاملا سیاه شده و بخاطر رطوبت شدید، داخل تابوت سنگی داره پودر می شه. در قبر آب جمع شده و شاید تا ??? سال دیگه این استخوانها کلا پودر بشه و از بین بره.
این آخرین بازمانده بابانوئل هستش که به بشریت تعلق داره. باید تا دیرتر نشده نجاتشون بدیم."

 


? نویسنده: نگار

نوشته های دیگران


اصرار پسر، اون رُ به خودش آورد. گفت: «من بابانوئل‌م. مثل شما نیستم. واسه همین مثل شما هم زندگی نمی‌کنم. من هر سال همین موقع هستم، همه جا هستم، به همه سر می‌زنم، و بعدش دیگه نیستم. تعریف‌ش به همین سادگیه، فقط با شما فرق دارم وگرنه مورد خاصی نیست.» فکر کرد شاید حق انتخاب هم نداشته / شاید هم داشته، اما به هر حال اون بابانوئل شده. از رسم و رسوم انسان‌های عادی خیلی چیزها بلد بود، معنی خیلی از برخوردها رُ می‌فهمید، اما هیچ وقت نخواسته بود مثل اونا بشه. از پسرک خواست اون حرف بزنه؛ «از دنیای خودت بگو..»

«زندگی ما که معنی خاصی نداره. اتفاق زیاد میوفته، مردم زیاد تجربه می‌کنن، اما اکثراً شبیه به هم هستن. یه سری قانون می‌ذارن، یه سری هم مجبورن به زور عمل کنن. یه سری به ستاره‌ها نگاه می‌کنن، یه سری به نور چراغ‌ها. هستن گروهی که با خودشون حرف می‌زنن، و همین طور آدمایی که اصلاً حرف نمی‌زنن. البته جامعه قانون داره، از بیرون نظم و ترتیب داره، همه چیز رو حساب و کتابه، اما زندگی چیز سخت و پیچیده‌ای هم نیست؛ هر کسی هر کاری بخواد انجام میده، اولش توسری می‌خورن، بعد به بقیه توسری می‌زنن. قانون جنگله. فقط به جای حیوون‌ها آدمای مختلف هستن. یه جای دنیا کشورها به جون همدیگه میوفتن، یه جای دیگه فامیل و همسایه‌ها با هم دشمنی دارن.

«همه چیز هست، رنگ، زندگی، شادی، آرامش، اما در عمل خیلی نیست. انسان‌ها خوب خودشون رُ با همه چیز وفق دادن. بالاخره این همه آدم، باید به کاری مشغول باشن. همه سرگرم شدن؛ مهم نیست چی، فقط سرگرم شدن. دو طبقه هستن که اجازه نداریم در موردش حرف بزنیم: یکی گرسنه‌ها، اون یکی هم رئیس دزدها، باقی از مردم عادی محسوب میشن؛ هر چیزی بخوای میشه درموردشون گفت؛ دروغ، شایعه، افترا و غیبت ساده‌ترین‌ش هست.

«ولی اگه خواستی مثل ما بشی اصلاً نگران نباش، تو دو سه روز همه‌ش رُ یاد می‌گیری. بعد از یه مدت همه چیز رُ می‌شناسی و البته به چیزی هم دل خوش نمی‌کنی. بعد به یاد می‌آری هر سال همین موقع‌ها، پیرمردی با لباس قرمز و ریش‌های سفید میاد، به ما میگه هدیه آوردم، به بزرگ‌ترها وعده‌ی صلح و آرامش رُ میده. اما همه‌ی اینا، از فردا صبح‌ش که پیرمرد میره، مثل آدم برفی، کم‌کم زیر نور آفتاب آب میشه، نیست میشه. و دوباره همون زندگی و همون اتفاق‌ها..»

بابانوئل هیچ وقت انقدر فکر نکرده بود، تازه فهمید چرا پسرک هیچ آرزویی نداشت. خیلی به سال نو نمونده بود و باد خبر از نزدیک شدن کالسکه می‌داد؛ وقت رفتن فرارسیده بود. قبل از خداحافظی، چوب جادویی رُ به پسرک داد تا با اون در خاکِ پای درخت‌های کنار خیابون به سنگ بازی‌ش ادامه بده، و تصمیم گرفت دیگه هیچ وقت به این صورت به زمین برنگرده. از اون روزه که هر سال، در این روز، بعضی از مردم ادای بابانوئل رُ در میارن، اما هیچ کس دیگه بابانوئل رُ ندید...

لینک


? نویسنده: نگار

نوشته های دیگران
<   <<   6   7   8      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کمپ اختصاصی مصطفی زمانی
« مصطفی زمانی» بازیگرنقش جوانی حضرت یوسف
زندگینامه و عکس های مصطفی زمانی
حدیث فولاد دبیوگرافی حدیث فولادوند:
[عناوین آرشیوشده]

منوى اصلى
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
لوگوی دوستان
خبرنامه ی وبلاگ